نوعی از سنگ نرم که در بعضی بلاد هندوستان بهم رسد و نوعی از آن سفید هم باشد و آنرا در عرف هند بانسی خوانند و سرخ نرم تر از سفید بودن و معدن هر دو یکی است. (آنندراج)
نوعی از سنگ نرم که در بعضی بلاد هندوستان بهم رسد و نوعی از آن سفید هم باشد و آنرا در عرف هند بانسی خوانند و سرخ نرم تر از سفید بودن و معدن هر دو یکی است. (آنندراج)
دهی است از دهستان راستوپی بخش مرادکوه شهرستان شاهی. دارای 380 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان راستوپی بخش مرادکوه شهرستان شاهی. دارای 380 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
سرایندۀ سخن. سخنگو. ناطق. سخنور: ماهی به رو ولیکن ماه سخن نیوشی سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی. فرخی. بر اولیایی و ایام آفرین گویند سخن سرایان از وقت صبح تا گه شام. سوزنی. بسی نماند که بی روح در زمین ختن سخن سرای شود چون درخت در وقواق. خاقانی. این مرد را طوطیی بود سخن سرای و حاذق. (سندبادنامه ص 86) ، نغمه سرا. آوازه خوان: هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را. سعدی. خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو. حافظ. ، داستان گو. قصه پرداز: فرزانه سخن سرای بغداد از سر سخن چنین خبر داد. نظامی. انگشت کش سخن سرایان این قصه چنین برد بپایان. نظامی
سرایندۀ سخن. سخنگو. ناطق. سخنور: ماهی به رو ولیکن ماه سخن نیوشی سروی به قد ولیکن سرو سخن سرایی. فرخی. بر اولیایی و ایام آفرین گویند سخن سرایان از وقت صبح تا گه شام. سوزنی. بسی نماند که بی روح در زمین ختن سخن سرای شود چون درخت در وقواق. خاقانی. این مرد را طوطیی بود سخن سرای و حاذق. (سندبادنامه ص 86) ، نغمه سرا. آوازه خوان: هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را. سعدی. خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو. حافظ. ، داستان گو. قصه پرداز: فرزانه سخن سرای بغداد از سر سخن چنین خبر داد. نظامی. انگشت کش سخن سرایان این قصه چنین برد بپایان. نظامی
لجاجت مقاومت. ایستادگی. پایداری: ابوالقاسم کثیررا بباید گفت تا خویشتن را بدو دهد و لجوجی و سخت سری نکند که حیفی بر او گذاشته نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). دیرتر از اسب جدا شدم بسبب پیری، پنداشتند که سخت سری میکنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641)
لجاجت مقاومت. ایستادگی. پایداری: ابوالقاسم کثیررا بباید گفت تا خویشتن را بدو دهد و لجوجی و سخت سری نکند که حیفی بر او گذاشته نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). دیرتر از اسب جدا شدم بسبب پیری، پنداشتند که سخت سری میکنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641)